اولين نماز جماعت اميرعلي خان
پسر مهربان و با وجود من
21 ماه رمضان سال 1394 مصادف بود با چهارشنبه 17 تير ، من و بابا هر دو روزه بوديم شب قبل هم به دليل احيا نخوابيده بوديم ولي تو ساعت 7 صبح بيدار شدي زود از اتاق آوردمت بيرون تا حداقل بابايي بخوابه ديگه اونم ساعت 9.5 بيدار كردم و سه تايي رفتيم پارك جوانمردان خيلي خوش گذشت تا ساعت حدود يك بعدازظهر اونجا بوديم تو هم يه دوست پيدا كردي به اسم مهبد و باهاش كلي بازي كردي. يه شيركاكائو بهت دادم واسه اينكه مهبد نخوره تا آخرشو ايكي ثانيه اي خوردي حتي يه لحظه افتادي زمين اونقدر بطري شيرتو محكم گرفته بودي نريزه كه نميتونستي پاشي
واسه شب هم طبق برنامه به مسجد شيخ مافي رفتيم تو با بابا رفتي قسمت مردونه . بابا ميگفت سر نماز خيلي آروم تو صف وايسادي و همه كارها رو مثل بقيه انجام دادي فقط ركوع نميتونستي بري آخرشم خسته شدي و هي سرجات تكون ميخوردي و خودتو به رديف جلويي ميزدي بعدشم سر سفره افطار نشستي نون و پنير و خيار و خرما دو تاهم چايي خوردي و همچنين پلو قيمه، خلاصه كه روز خوبي بود عزيزم