17 ماهگي مموشك

عزيزم پسرك مهربان و شيرينم

17 ماهگي تو در شروع پاييز رويايي و زيبا بود البته يكي از اتفاقات بد اين ماه فوت رضا كوچولو بود هر چند وقتي ميخواستيم به مراسم بريم تو در راه خيلي بازي كردي و بهت خوش گذشت خدا رو شكر كه هنوز دركي از غمها نداري توي مراسم خيلي آتيش سوزوندي واي واي هر كي بهم رسيد گفت پسرت مسجدو به هم ريخت

توي اون سفر حدود 10 روزي با بابايي اصفهان مونديم و خيلي خوش گذشت و خوش آيندترينش واسه تو فكر كنم رفتن به باشگاه سواركاري بود و از اتفاقات ديگه  اينكه جمله ميگي خصوصا صبحها تا برسيم مهدكودكت مدام ميگي مامان مامان بابا رفت بابا دودو (كه دودو يعني موتور) اواخر ماه يك دندان كنار پايين درآوردي

عمو زنجيربافو تقريبا جواب ميدي فقط به جاي بله ميگي ديه به بادكنك ميگي قاقا وقتي ميگم يه توپ دارم ميگي قلي قلي و وقتي ميگم سرخ و سفيد و ميگي آبيه عاشق پيچ گوشتي هستي و بهش ميگي آقوشتي كه من هم واست يه سري كامل از اين آقوشتيا گرفتم كلي حال كردي چند تا از عكسهاي اين ماه رو ميزارم

عكسهاي مسير خوانسار

و خر سواري تو با دو تا فينگيلي

و مموشك متفكر

و زيارت امامزاده بين راه و بوسه تو به ضريح

موتور سواري خونه مادر جون

و زيارت علامه مجلسي روز عيد قربان

شيطون بلا تو اونجا چه كار ميكني!!!!!!!!

و يه پارك صبحگاهي كه خيلي خوش گذشت

هميشه خوش باشي عزيز مامان