اميرعلياميرعلي، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

اميرعلي گل زيباي زندگي

اولين نماز جماعت اميرعلي خان

پسر مهربان و با وجود من 21 ماه رمضان سال 1394 مصادف بود با چهارشنبه 17 تير ، من و بابا هر دو روزه بوديم شب قبل هم به دليل احيا نخوابيده بوديم ولي تو ساعت 7 صبح بيدار شدي زود از اتاق آوردمت بيرون تا حداقل بابايي بخوابه ديگه اونم ساعت 9.5 بيدار كردم و سه تايي رفتيم پارك جوانمردان خيلي خوش گذشت تا ساعت حدود يك بعدازظهر اونجا بوديم تو هم يه دوست پيدا كردي به اسم مهبد و باهاش كلي بازي كردي. يه شيركاكائو بهت دادم واسه اينكه مهبد نخوره تا آخرشو ايكي ثانيه اي خوردي حتي يه لحظه افتادي زمين اونقدر بطري شيرتو محكم گرفته بودي نريزه كه نميتونستي پاشي واسه شب هم طبق برنامه به مسجد شيخ مافي رفتيم تو با بابا رفتي قسمت مردونه . بابا ميگفت سر ...
22 تير 1394

ببلودهاي گاه و بيگاه

گل زيباي زندگيم اميرعلي از اون شبي كه تصميم گرفتيم واست ماهگرد بگيريم ببلود خيلي بهت مزه داده و حالا ما واسه خوشحال كردن تو و واسه دل خودمون هر دفعه يه ببلود راه مي‌اندازيم بنابراين شما مموشك ناققا جمعه 8 اسفند 93 طي يك روز دو تا ببلود و دو تا كيك ببلود رو تجربه كردي يكي ظهر خونه خودمون و يكي شب خونه پدرجون كلي شمع فوت كردي ناناي كردي و خلاصه امروز روز شما بود به زودي با كلي عكس از ببلودهاي مموشك ميام ...
9 اسفند 1393

جشن 21 ماهگي مموشك

پسر عزيزتر از جانم بيست و يكمين ماهگرد تو با روز سپندارمذگان مصادف شد و اين اتفاق جالب باعث شد تا مامان يه جشن به افتخار پدر و پسر بگيره خلاصه كه چهارشنبه 29 بهمن ماه ما سه تايي حسابي تركونديم اول با يه تزئين خيلي خوشگل شروع شد توي مسير برگشت از اداره  با هم  رفتيم شيريني فروشي بانو  واسه خريد كيك و تو با ديدن كيك مدام ميگفتي مامان كيك و دستت رو ميبردي توي دهنت يعني كيك بده بخورم بعدش رسيديم خونه سريع همه چي رو آماده كردم همه عروسكهاتو آورديم بادكنكها رو باد كرديم اولين بادكنك رو كه باد كردم بر داشتي راه ميرفتي و ميگفتي تبلد تبلد خيلي برام جالب بود فهميدم اينو توي مهدت ياد گرفتي   با هم كلي رقصيديم تا بابايي اومد...
2 اسفند 1393

21 ماهگي مموشك

   اميرعلي، ماه فروزان من 21 ماهگي تو بسيار زيبا گذشت در اين ماه خانه اي داشتيم پر از عشق و آرامش ، 10 روز هم آقا جون و مامان جون مهمونمون بودند تو در اين ماه گاها آبريزش بيني و سرفه داشتي يكبار براي ويزيت به مطب دكتر مقدادي رفتيم در ضمن 27 و 28 بهمن مهدكودكت به دليل تركيدن لوله آب تعطيل شد و تو اين دو روز را با بابايي توي خونه گذروندي من زودتر خونه ميومدم تا بابايي بره سر كار و تو به محض ديدن من شير ميخواستي و خيلي سريع توي بغلم به خواب ميرفتي و اين نشونه اين بود كه با بابايي حسابي بازي كردي در ضمن اين ماه بابايي واست يه خونه خوشگل (با چادرت) درست كرد مموشك مهربان من 21 ماهگيت مبارك عزيزم   ...
29 بهمن 1393

فرهنگ لغات مموشك 21 ماهه

داخ  =  شاخ بپوش = كفش بغو = مرغابي اخبا = الاغ اوووو = شير داناسا = دايناسور زرافا = زرافه اگوش = خرگوش دودو = موتور ايشيگا = فروشگاه قو = شكلات قاقا = بادكنك آخو = آهو خخخخخخ = خوك قدا = مرغ علي علي = اميرعلي هيبا = هيوا (دوست مهدكودكت) مه شير = ممه زييييي = زنبور (دستات رو هم به نشانه پرواز تكون ميدي) نم = دم چيش = چشم بابا بادود = بابا داود دوستت ماما = دوستت دارم علپ = علف ببلود = تولد ديي = بله ناققا = ناقلا قيرس = خرس   &nbs...
27 بهمن 1393

پيتزا خوردن مموشك

اين هم خاطره يه روز قشنگ دو نفره   حدود 20 دقيقه اي طول كشيد تا پيتزامون آماده بشه و در اين مدت مموشك با اين حركات به آقا ميفهموند كه زودتر پيتزاش رو بياره و مدام ميگفت آقا آقا و بعد اينطوري دستشو به دهان ميبرد خيلي جالب بود آقا هم واسه آروم كردنش يه بادكنك داد و اين هم همون فيل كذايي كه قبلا هم گفتم اينجا هم با شماست     و سرانجام ممــــــــــــــــــوشك به پيتـــــــــــــــــزاش رسيد      يكي از خاطرات قشنگ 20 ماهگي مموشك ...
25 بهمن 1393